مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
شاعر : عبدالحسین میرزایی
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قالب شعر : مسمط
بــنــویــسـیـد بـه دیــوان ابـاعـبـدالـلـه بـنـویــســیـد بـه ایـــوان ابـاعــبـدالـلـه
سـردر روضـۀ رضـوان ابـاعـبـدالـلـه کـه بـود سـروری از آنِ ابـاعـبـدالـلـه
و ابـاالـفـضـل بـود جـان ابـاعـبـدالـلـه
من کـیم هـمـسر مـحـبـوبه شـاه عـربم مادر فضل و فداکاری و عشق و ادبم
فـاطـمـه نـام ولـی اُمِّ بـنـیـن شـد لـقـبـم همه هـستـیم من و ابناء من و اُمُّ و اَبم
ز کـنـیــزان و غــلامـان ابـاعـبـدالـلـه
مریم ار بود دل و جان به فدایم میکرد هاجر و آسیه خدمت به سرایم میکرد
پسر فـاطـمه مـادر که صدایم میکـرد مادرش فاطمه از شوق دعایم میکرد
خـجـلـم زین هـمـه احـسـان ابـاعـبدالله
قـطره دریا نشود وصل به دریا نشود در این خـانه ادب گر نکـنی وا نـشود
مثل زهرا که پـیـداست که پـیـدا نشود هر زنی خـادمه حضرت زهـرا نشود
تـا شـود مـام شـهــیــدان ابـاعـبـدالـلـه
در حـریـم شـه ابـرار که راهـم دادنـد بندگی کردم و این عزت و جاهم دادند
بعـد از آنکه شرف خدمت شاهم دادند شـرف مـادری حـضـرت مـاهم دادنـد
پـیـش خـورشـیـد درخـشـان اباعـبدالله
پسری شیر صفـت بـهـر عـلـی آوردم از همان کودکیش نذر حسیـنـش کردم
گـفـتـمش ای که تـمـاشات دوای دردم به فدای تو و آن دست رشـیدت گردم
نـکـشـی دسـت ز دامـان ابـاعـبـدالـلـه
اشک میریزم و چشمان ترم میسوزد همچنان شمع زپا تا به سرم میسوزد
هر زمان آب بنـوشم جگـرم میسوزد هم دلم از غـم سـقـای حرم مـیسـوزد
هـم به یـاد لب عـطـشـان ابـاعـبـدالـله
گریهام بر غم بیدستی آب آور نیست گریهام بهر غریبی است کَسَش یاور نیست
خواهرش هست ولی هیچ کسی مادر نیست غم بیمادری از بیکـفنی کمتر نیست
دل مـن هـسـت پـریـشـان ابـاعـبـدالـله
گرچه سخت است غم داغ پسر بر مادر داغ عباس جـوان زد شـررم پا تا سر
سوزم و سازم و میگویم صد بار دگر چار فرزند من و خلق دو عالم یکـسر
جـانـشـان بـاد بـه قـربـان ابـاعـبـدالـله
|